Sunday, June 13, 2010

فاز منفی‌ ۲ یا فاز جدید زندگی‌


فاز منفی‌ ادامه دارد

امروز در اوج منفی‌ بودن روز خوبی‌ بود. با پویان کلی‌ حرف زدیم. اما به بد جایی‌ رسیدم! مادرم همیشه میگه "پسر، ناشکر نباش که چیزیی‌ که داری رو هم از دست میدی" اما مساله اینه که بحث ناشکری نیست، صحبت من اینه که از زندگی‌ جدیدم راضی‌ نیستم. من زندگی‌ خوبی‌ ایران داشتم، الان دیگه خیلی‌ وقت که کانادا هستم و دارم میبینم این کشور، و آدم‌های جدیدش، هیچ فازی به زندگیم نمیدن. امروز پویان یه حرفی‌ زد که خیلی‌ به دلم نشست، گفت ما مال اینجا نیستیم چون اینجا بزرگ نشدیم، اما هویتمون رو مثل یک بر سنگین رو دوشمون داریم میکشیم که هیچ کس اینجا ازش چیزی نمی‌‌فهمه. راست میگه اون گمشدهه هویت هم میتونه باشه! دارم از پنجرهٔ اتاقم یه منتقت تو تورنتو رو میبینم به اسم بی‌ ویو ویلج، که مثلا یکی‌ از بهترین منطق تورنتو هستش! خوب مثلا این یکی‌ از آرزوهم بود! اما حالا که بهش رسیدم دنبال هویت زندگیم تو ایران می‌گردم. این تناقض اسمش تو لغتنامهٔ فارسی هست "غربت". چیزی که باید تحمل کرد. منم دارم می‌کنم ولی‌ الان کم آوردم.

۲ روز پیش برای چندمین بر به یکی‌ از دوستی‌ خوبم ایران زنگ زدم و فوت پدرش رو بهش تسلیت گفتم. اصلا بیشتر از ۲ جمله با پیمان نتونستم حرف بزنم اما شادی حرف خوبی‌ بهم زد، که اون هم نوشته‌های بالا رو تصدیق می‌کنه یه جورایی. گفتش سامان این چند وقت که رفتی‌ خیلی‌ دلم برات تنگ شده بود، دلم تنگ شده بود که بشینیم حرف بزنیم! گفت رو دیوار فیس بوک نوشتم یه جمله که دلم برات تنگ شده هیچ کاری برام نداشت اما احساس می‌کردم چه فاید داره.اون یه جمله کجا می‌خواد احساس دلتنگی منو برسونه.

اصلا این فاز منفی‌ نیست که من گرفتم، این فاز جدید زندگیمه! حوصلهٔ هیچ کدوم از آدمای جدید زندگیمو به غیر از یک نفر "نه" "دا" "رم". خوب پس به زندگی‌ جدیدت خوش اومدی. زندگی‌ که خدا چیزی کوچیک کنارتم عزت میگیره و کیلو مترها دورتر قرارش میده. اینا هم سخته قبول کردنش اما چاره‌ای نیست.

امیدوارم ۳ شنبه دفاع موفقیت آمیزی داشته باشی‌. امیدوارم فاز جدید زندگیت رو هضم کنی‌!

.......... چقدر خوب که زامبی‌ها کسی‌ رو داشته باشن که تو فاز منفی‌ باهاش برن قهوه بخورن و حرف بزنن..........

3 comments:

  1. دادا زامبی، راست میگی‌ خوب. از این نگرانم که اگه برگردم، کسی‌ نباشه، خوشم نیاد، نتونم. البته که هر جا باشم می‌‌خندم، ولی‌ می‌‌ترسم قبل از اینکه بفهمم، همهٔ عمرم را به زور خندیده باشم.

    اگه از آیندم مطمئن بودم بر می‌گشتم، ولی‌ خنده دارش اینه که اگه برم نگردم تضمینی ندارم، فقط شانسم بیشتره :))

    ReplyDelete
  2. کوله بارت رو که می بستی، ترکیبی از خانواده و دوستان و کار و ... کنارت بود که موقع برگشتنت عوض میشه. دلتنگیهات رو بذار برای وقتی که توی وطنتی با
    ترکیبی غریب، شاید هم بدون ترکیب

    ReplyDelete
  3. این فاز منفی داره لامصب رو اعصاب هممون راه می ره... این دل کندن و بار را زمین گذاشتن هم به گروه خونی ما نمی آد انگار... پوف

    هی دادا! حالا که بحثش شد، از من هم: امیدوارم فاز جدید خوبی داشته باشی ... هر چند نمی تونم تصورش کنم که از اون محله های خوب که سامان از پنجره هاش می بینه و خودش را بهشون متعلق نمی بینه فراتر بره... اما خوب، به قول خودت شانست بیشتره لابد

    ReplyDelete