امروز صبح بارون عجیبی بود، امروز دونههای بارون خیلی ریز بود و خیلی سریع به شیشهٔ ماشین میخورد.
مثل اینکه فیلم رو با سرعت دو برابر ببینی، اصلا فکر کن زندگی رو با سرعت دو برابر ببینی. روزهای سخت رو تند میگذرونی و روزهای خوب رو هم کم میبینی. صبح برای یکی از دوستام نوشتم " و هیچکس نگفت پدر، پرواز را آموخت تا تو را دوباره در آغوش گیرد، روحش قرین رحمت و یادش جاودان، سکوت میکنیم و بس"
اصلا بارون تنده امروز عجیب بود، شبیه ۴۰ کیلومتر آخر جاده چالوس بود تا برسیم به چالوس، اونجا که حجم درخت زیاد بود، چگالی زیاد بود، همه چگال بودند! آدمای شمال هم چگالند!اصلا دل دریایی یعنی چگالی!
امروز تو کافه که نشسته بودم، البته حال هواش خیلی با کافه نادری، کوپه، یا اخری فرق داشت، اما یه آقاهه که خیلی پیرو خوشتیپ بود سیم لپ تاپ رو داد من براش بزنم تو برق، بد به میزش نرسید، منم داشتم میرفتم و ازش خواستم که بیاد جای من بشینه، اینو گفت که فهمیدم ایرانیه " نرسیده به درخت، کوچه باغ یست که از خواب خدا سبزترست "
ای بابا من برم که یه عالمه درس دارم، باید قوانین بقای جرم، مومنتم و انرژی رو بخونم! سخته اما خیالم راحته که قبلا ثابت شده که تو این دنیا حاکمه!
..........زامبی به همزاد اعتقاد داره، چون همزاد هست ما به دنبالش میدویم..........
No comments:
Post a Comment