Thursday, September 23, 2010

غرور محض


باز هم نفهمیدی، خیلی‌ بده میدونی‌ چرا، چون برای خودت گفتم نه خودم

ای کاش می‌فهمیدی چقدر اشتباه میکنی‌، میدونم میفهمی اما وقتی‌ که دیره دیگه

من کلا مغرور نیستم، همیشه هم شک می‌کنم به افکارم، اما میدونی‌ چرا ناراحتتم؟ چون این دفعه استثناً خیلی‌ اطمینان دارم، ناراحت اینم که تو از یک اتاق بهم ریخته ا‌و داغون فقط می‌خوای یه تیکه کوچیک اشغال رو از گوشه برداری، نمیدونم چرا یکم بزرگتر نگاه نمیکنی‌. الان متاسفانه دیگه راه پس ا‌و پیش ندارم. بیشتر از همه ناراحت اینم که دارم عذاب میکشم، این عذاب برای تو خیلی‌ بده، چون انتهای این عذاب اینه که بالاخره با خودم کنار میام، و اون روزیه که تو دیگه نمیتونی‌ برگردی.

اما تو هنوز درگیره الفاظی مثل لحن هستی‌ درصورتی که مشکلات بنیادی داری.‌ای کاش یک بار جرات این رو داشتی که انتهای حرفام میگفتی‌، یک بار فقط یک بار به احترام احساست فقط، باور می‌کنم که از رو دلسوزیه، اما همیشه دنبال این بودی که جا نمونی، گٔل بزنی‌ که بعضی‌ رو با اختلاف گو حداقل ببازی. یک غرور بی‌ حد و اندازه که داره زندگیت رو نابود می‌کنه ا‌و نمیفهمی.‌ای کاش می‌فهمیدی دورو برت چه خبره! اما حاضرم به جان عزیزم قسم بخورم که نمیفهمیییییییییییییییییییییی

آخ چقدر دلم از دستت پره، چقدر داری بچگی‌ میکنی‌، بابا من اومدم سراغت چون فکر می‌کردم تو یکی‌ حداقل بچه نیستی‌. خدایا من کجا رو اشتباه کردم؟؟؟؟ من که انقدر دقت کردم! من که این همه مشورت کردم، من که .... چرا دنیا نظام نداره؟ الان خدایا چند روز هیچ کار مفیدی نتونستم بکنم چون عزیز دلم نیست...با همه قطع رابطه کردم...شاید میتونست یجور دیگه شه....خدایا حداقل شاید میشد بهم یه کوچولو این حسو میدادی که اشتباه کردم، اما متاسفانه نمیتونم بفهمم اشتباه کردم

خدیاااااااا کمک

دارم دیوووووونه میشم



زامبی‌ها غرور ندارند، میگن ما زامبی‌ها هروقت اشتباه بریم یا قبول می‌‌کنیم یا به عزیزمون میگیم کمکمون کن نه اینکه جلوش جبهه بگیریم

No comments:

Post a Comment